کد خبر: ۶۰۷۹
۲۶ مرداد ۱۴۰۲ - ۱۰:۰۰

بزرگ‌ترین دارایی، چشم نداشته‌ام است

مهدی عبداللهی، آزاده‌ای است که چهار سال از عمرش در اردوگاه بعثی‌ها گذشت، او سال اول دبیرستان درس و مدرسه را رها کرد و تصمیم گرفت رزمنده شود.

جمعه‌پور، شوشتری| وقتی ۲۹ مردادسال ۱۳۶۷ آتش‌بس بین ایران و عراق اعلام شد، آن روز جنگ تمام شد، اما نه در دل پدرومادر‌های منتظری که فرزند مفقودالاثر و اسیر داشتند. از آن روز آن‌ها ماندند که دل به برگشت و آزادی عزیزشان ببندند یا منتظر درآغوش‌کشیدن جنازه فرزندشان باشند.

وقتی دو سال پس از امضای قطع‌نامه نوبت تبادل اسرا رسید، آزاده‌هایی که از اسارت به دامان خانواده برگشتند، چشم‌وچراغ خانه‌هایشان را دوباره روشن کردند. هرچند آن‌ها معنای آزادگی را زمانی فهمیده بودند که دست از زندگی خاکی‌شان کشیدند و بند پوتین‌هایی را که به پای خیلی‌هایشان گشاد بود، محکم گره زدند. هم‌زمان با سالروز آغاز بازگشت آزادگان، پای صحبت آزاده سرافرازی نشستیم که از خادمان حرم‌مطهررضوی نیز هست.

سال اول دبیرستان بود که درس و مدرسه را یک‌باره رها کرد و تصمیم گرفت رزمنده شود. حالا زیباترین خاطرات زندگی‌اش را مربوط به همان زمانی می‌داند که در جبهه بوده است. مهدی عبداللهی تعریف می‌کند: سال ۱۳۶۴ به جبهه رفتم و ۴ دی ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ هم‌زمان با آسیب‌دیدگی چشم، اسیر دشمن بعثی شدم.

شب عملیات وسط باتلاقی گیر کرده بودم. به همین دلیل در تیررس دشمن قرار گرفتم و مرا به رگبار بستند. در آن میان فقط یک تیر به من آسیب زد. تیری که به باتلاق خورد، ضربش گرفته شد و به‌سمت چشمم کمانه کرد. همان‌جا مرا اسیر کردند و به اردوگاهی در عراق بردند. سه روز بدون مداوا مرا می‌گرداندند. بعد از آن در بیمارستان بصره چشمم را تخلیه کردند. از آن روز چهار سال اسیر دستشان بودم.

 

مراسم شهادتم را گرفته بودند

مهدی که جانباز بود، بار‌ها در دوران اسارت وعده آزادی گرفته بود. حتی یک‌بار یک روز کامل آن‌ها را در بغداد در هواپیما نشانده و گفته بودند قرار است با همین هواپیما به ایران برگردید که همه این‌ها دروغ و برای آزار و اذیت روانی آن‌ها بود.

او که هنوز بنر کاغذی مراسم شهادت خودش را دارد، از چهار سال مفقودالاثری‌اش چنین می‌گوید: چهار سال نگذاشتند به خانواده‌ام خبری بدهم و حتی نامم را در رادیو هم نخواندند. به همین دلیل جزو مفقودالاثر‌ها نامم رد شده بود. وقتی از اسارت برگشتم، مادرم گفت حاضر به گرفتن مراسم شهادت برای من نشده، اما مدرسه‌ام برای شانزده تن از دانش‌آموزان مفقود‌الاثرش مراسم گرفته و بنر کاغذی چاپ کرده بود که یکی از آن‌ها من بودم. از این فهرست شانزده‌نفره چهارده نفر شهید شده بودند و من و یک نفر دیگر جزو اسرا بودیم.

 

بزرگ‌ترین دارایی، چشم نداشته‌ام است

 

 ۷۰ کیلوگرم رفتم، ۴۰ کیلو برگشتم

بیست‌ودوم شهریور ۱۳۶۹ است. خانواده مهدی خبر برگشت پسرشان را که تابه‌حال مفقودالاثر بوده است، گرفته‌اند. چهار سال پیش با جوانی خوش‌هیکل وداع کرده بودند که حالا پوست به استخوان چسبیده روبه‌رویشان ایستاده بود. «درشت هیکل بودم و با وزنی حدود ۷۰ کیلوگرم اسیر شدم و حدود ۴۰ کیلو آزاد شدم».

او می‌گوید: نگاه‌های جان‌سوزی که آن زمان مثل تیر بر جانمان می‌نشست، نگاه ناامید مادر‌هایی بود که با هزار آرزو عکس فرزندشان را بغل گرفته بودند، اما بین آزاده‌ها فرزندشان را پیدا نمی‌کردند.

مهدی عبداللهی اکنون سال‌هاست برای همان چشم نداشته‌اش که حالا بزرگ‌ترین دارایی‌اش شده است، زیر سایه حضرت‌رضا (ع)، شکرگزاری می‌کند و خدمت در حال‌وهوای حرم را غنیمت می‌شمرد.

 

* این گزارش پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۴۰۲ در شماره ۵۱۶ شهرآرامحله منطقه ثامن چاپ شده است.

 

ارسال نظر